شعر و غزل و آه و درد و زجر، میکشیم همه اینها را

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد ، در دام مانده باشد صیاد رفته باشد ...

شعر و غزل و آه و درد و زجر، میکشیم همه اینها را

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد ، در دام مانده باشد صیاد رفته باشد ...

Instagram
شعر و غزل و آه و درد و زجر، میکشیم همه اینها را
پیام های کوتاه




دریافت
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۲۲:۲۹
محمد

 


دریافت
مدت زمان: 57 ثانیه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۰ ، ۰۹:۱۲
محمد

.

سال 1396 !!!

باورت میشه؟ سال نود و ششه

.

شاید یکروزی این حرفام منو یاد تو بندازه

بفهمی عاشقت بودم، بدون حد و اندازه...

.

یه برگه نوشتم و گذاشتم توی کیفم, پاش امضا و تاریخ زدم

گفتم چند سال دیگه یادگاری میشه,

الان هجده سال از اون روز میگذره , سال هفتاد و هشت !

.

آهای عزیزم! ببین! داره میگذره، به همین آسونی

هیچ کاری هم نمیشه کرد , همین

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۰۷:۴۷
محمد

.


رفیقم کجایی...

رفیق چی شد اصلا؟

رفیق چطور کنار اومدی؟

خسته نباشی، خدا به همراهت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۰۷:۲۴
محمد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۶:۴۳
محمد

مثل یک کودک ده ساله که لیوان ها را

عشق گاهی بزمین میزند انسان ها را

😔


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۶:۲۳
محمد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۳ ، ۰۰:۵۸
محمد

تو...
باورت نمیشود
در مهمانی، من کفش های تورا
جفت میکنم
هر ماه، قبض تلفن تو را پرداخت میکنم
تو باورت نمیشود
من به همه نزدیکان تو کادو میدهم
حتی گاهی برای آنها شارژ میخرم
تو باورت نمیشود
هر کس، خبری از تو بمن دهد
خوشحال میشوم ، لبخند میزنم
میدانی
جز تو همه شاهد دردهای منند
اما بدان، که لحضه ای نم پس نمیدهم
تو باورت نمیشد 
جز تو
همه عالم اطراف تو را من خریده ام 
بنظرت، تاوان کدام گناه را پس میدهم؟؟؟
عشقت چقدر بدور و نگاهت کدام سو
دستم نمیرسد من، هرچه چنگ میزنم
این که شعر نیست، عین واقعیت است
کم کم تمام هستی ام را از دست میدهم
اما مثل همیشه
تو 
باورت نمیشود...
.
از نوشته های من دیوانه، محمد 



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۳ ، ۲۰:۵۱
محمد




زندگی یک چمدان است که می آوریش


بار و بندیل سبک می کنی و می بریش


خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم


دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم


گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم


به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم


گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم


قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم

.


چمدان دست تو و ترس به چشمان من است


این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است

.


قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش


هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش


قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم


طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم


مثل سیگار،خطرناک ترین دودم باش


شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش


مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن


هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن


مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز


مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز


من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش


نفست باز گرفت،این همه سیگار نکش


آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم


آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم


توله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منی


کاسه خونی،جگری سوخته مهمان منی


چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر


جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر


تا مرا می نگرد قافیه را می بازم


... بازی منتهی العافیه را می بازم


سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم


رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم


ماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلور


قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعه ی دور


مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم


و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم


ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم


نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم


خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم


بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم


مویِ بَرهم زده ات،جنگل انبوه از دود


و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود


قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند


شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند


هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد


یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد


من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم


و از آن روز که در بندِ توام آزادم


چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت


نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت


سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید


سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید


دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت


شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت


به خودم آمدم انگار تویی در من بود


این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود


پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام


پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام


ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست


ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست


آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند


کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند


چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم


آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم


و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد


و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد


تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم


از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم


تو نباشی من از اعماق غرورم دورم


زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم


تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم


شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم


هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت


من تو را دو... دهنه روی دهانم زد و رفت


همه شهر مهیاست مبادا که تو را


آتش معرکه بالاست مبادا که تو را


این جماعت همه گرگند مبادا که تو را


پی یک شام بزرگند مبادا که تو را


دانه و دام زیاد است مبادا که تو را


مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را


پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را


نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را


تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را


پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را


دل به دریا زده ای پهنه سراب است نه


برف و کولاک زده راه خراب است نرو


بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم


با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم


بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند


این شب وسوسه انگیز مرا می شکند


بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست


گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست


بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست


و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست


پسری خیر ندیدهَ م که دگر شک دارم


بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم


می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش


... خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۳ ، ۰۴:۳۹
محمد

منو یه خونه پر از نبودنت

منو خاطره منو تنهایی منو یه تصویر از تو دریا  همین …

یه تصویر از تو و دریا همه دارو ندارم شد

یه حسرت از همون چیزی که میخوامو ندارم شد

یه تصویر از تو و دریا پر از موج کرده روزامو

تو طوفانت برام دنیاست

ببین شور تماشا مو

یه وقتا رنگ چشماتو نمی بینم

آخه دریا کناربرق چشماته نمیشه فرقشون پیدا

یه قاب از حرم این دستات میسازم تا که این تصویر

یه تکه از وجودم شه

مثه قسمت مثه تقدیر

♫♫♫

میمونم خیره رو عکست برام زندست پر از غوغا

چه لبریزم من از یادت تورو دارم تو این دستا

نگاهم خنده هام بغضم همه بوی تورو داره

چقدقصه چه قد حرمت از این تصویر سرشاره

بزار اشکام بشن آیینه بشینن روبروی تو

تلاقی شون باهم نابه میسازن بی نهایت رو

حقیقت داره این دوری تو رفتی نیستی تو خونه

ولی فکرت غم عشقه شده مهمون و میمونه

یه تصویر از تو و دریا …

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۰۲:۱۶
محمد


کاش می شد شبی زمستانی

 با تو در کوچه ای قدم بزنم


تو برایم غزل بخوانی و من 

برایت از عشق دم بزنم


با منی... ترس را بران از خود؛ 

من از آن مردهای غیرتی ام !


یک نفر عاشقت شود کافیست

 تا که یک شهر را بهم بزنم!


می نویسم برای عشق خودم ...

برسد دست لیلی از مجنون


می شود با تو قصه ای زیبا

 در دل قصه ها رقم بزنم


گاه ویران شدن کمی خوب است 

من خراب تو و نگاه تو ام


می توانم ز بس که ویرانم، 

طعنه ای هم به ارگ بم بزنم


مقتدر تر ز شخص نادر شاه، 

عالمی را بدست میگیرم


بتوانم اگر که قلب تو را 

هم به نام خودِ خودم بزنم


ای بحق حسین باشد که 

من و تو آخرش به هم برسیم


نذر امسال من تویی باید،

 گرهی گوشه ی علم بزنم...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۳ ، ۰۶:۴۰
محمد